[مقدمه: جریان سازی صدا]
[Ù¾ÙÙ„: بهزادلیتو]
جدیدا میرم خواب به زور من
تیره س رنگ آسمونم
دوباره از نو ای کاش بتونم
ØØ±Ùا رو از نگاش بخونم
Ù†ÙØ³Ø§Ø´ وصله صا٠به جونم
همه جوره باهاش ساخته بودم
الان هم از ØØ±Ù Ùˆ ØØ§Ø´ÛŒÙ‡ دورم
سر بالا ولی پایینه مودَم (پایینه مودَم)
[قسمت اول: سپهرخلسه]
قلم میسوزه من
قصه م سوزناکه داشَم
شاید خیلیام دوست داشته باشن
ولی اکثرا اهمیت نمیدن
مثل من که مهم نیست روز باشه یا شَب
برام، کلمه ها جلوم سریع سبز میشن
دوباره دارم از ØÙ‚یقت میگم
ولی خودم هیچوقت ØÙ‚یقتو ندیدم
Ø±ÙØªÙ… نزدیکش ولی ترسیدم
آدما میچپن تو خونه هاشون
بعد تو قبراشون
تنـهایی تو نگاشون
موج میزنه غرقن تو قصه هاشون
(امشب عجب ØØ§Ù„ÛŒ دارم!)
هرکی یه نقشی داره، تئاتر شهر
از اون دختره که هستی باهاش یه شب
تا اون قاضیه که همش اون بالا نشسته
خاطراتت هستن تا پای مرگ
مادری که هستش همه جون من
دعا کرد بخوره سرمون به سنگ
کل شهر باهام همه جوره بد
مرموزم عینهو غم توی لبخند
شعرای سÙیدم Ùˆ اÙکار سیاه
نرمال Ú©Ù‡ Ù†ÛŒ Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡ زیاد
Ùکرت مهمونه شب داره میاد
(امشب عجب ØØ§Ù„ÛŒ دارم!عجب ØØ§Ù„ÛŒ دارم!)