گلهای پرپرت سوخته در این باغ
ÙØ±Ù…انده ÛŒ سپاه در لشکر عراق
Ú©ÙˆÚ† Ø¨Ù†ÙØ´Ù‡ ها از ÙˆØØ´Øª چماق
یک عمر آب شدن یک ÙØµÙ„ ÙØµÙ„ داغ
سس بود زندگی با طعم تلخ و تند
یک اره در دهان با ریتم های کند
انسان سالاد بود از میخ و تیغ و تیر
باید ادامه داد مثل چریک پیر
اشکی نمانده است بغضی که بمب شد
شاعر مغازه بود دائم پلمپ شد
یک پنجره نبود دیوار شد صدا
هر زن ترانه شد در خون خود ندا
اما شکنجه ها یواشکی نبود
او پیش چشم مان ستار را ربود
ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ گیج گیج ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ مست مست
با من بگو هنوز آیا امید هست؟
یک مشت ØØ±Ù خیس در قلب Ø¯ÙØªØ±Ù…
یک دشنه در گلو یک کلت در سرم
پای مرا ببین میدان مین کجاست
سربندهای خون Ù…Ùقود در خداست
ما پیش می رویم روی طناب دار
ØªÙØ³ÛŒØ± شعرمان عرعر Ùˆ قارقار
گاهی که تیغ شان با پنبه شیک بود
پاسخ به پرسشم ÙØØ´ رکیک بود
سنگر سکوت نیست در جنگ با Ø´ÙØºØ§Ø¯
تا شعر زنده هست باید ادامه داد
اما شکنجه ها یواشکی نبود
او پیش چشم مان ستار را ربود